سلام و روز بخیر 


امروز صبح داشتم از دانشگاه میومدم همونطور  داشتم با گوشی حرف می زدم به راننده تاکسی دانشگاه گفتم بیا بریم. سوار شدیم ولی من همچنان با گوشی حرف میزدم و تو عوالم خودم بودم . تا اینکه حرف زدنم با گوشی تموم شد . یهو دیدم پیر مرد زد رو زانوم گفت چه خبر پسرم؟ یه لحظه تعجب کردم . ولی بعد حس کردم ازاون  راننده تاک . یه خورده خوش و بش کردیم بعد گفت چه خبر از اساتید این روزا هر کی رو سوار میکنم دنبال نمره هست و اعصابش از نمره ها خرده . تو چطور ؟ دنبال نمره نبودی؟؟ خنده گرفت از دست این جماعت نمره پرست (البته خودم یکی از همونام متاسفانه) . نمیدونستم چی جوابشو بدم از دست این اساتید گله کنم؟؟؟ یا بگم نه الحمد و الله و . . یه جوری پیچوندمش . آدم باحالی بود . پیر شده بود ولی دلش جوون بود . ولی اخرش نفهیمدم چرا از کودتای ترکیه و حقوق های نجومی این روسای فقیر حرفی نزد . نمی دونم شاید نمی خواست کرایه مو بشتر کنه .  :l

دیروز امتحانات نظری/کتبی  تموم شدن . و فقط یه امتحان عملی چهارشنبه داریم . اونو بدم دیگه تابستون شروع میشه . و من می مونم با اون همه برنامه و فکری که براش ریختم . 

بعد از تموم این حرفا این روزا یه فکرایی از تو این مغزم  میگذره که کل زندگیمو میبره سوال . یعنی اشتباه فکر میکردم ؟؟؟ یعنی بیست سال راه غلط رفتم؟؟؟ نمی دونم شاید . بازم باید فکر کنم .

میخواستم  این پست و تموم کنم ولی باز دوباره یاده یکی از اساتید افتادم که دیروز توی سالن دانشکده  با بچه ها دورش جمع شده بودیم داشتیم باهاش حرف میزدیم . استاد بدی نیس.خوش اخلاقی،ایدئولوژی و رفتار درست  اینا چیزایی هست که تا اونموقع ازش تو ذهنم داشتم . و بر همین اساس هم باهاش رفتار میکردم . کلا هم تو طول این ترم شاید 5 مرتبه هم باهاش از نزدیک برخورد نداشتم . ولی یه حرفی زد که بهم خیلی برخورد با بچه ها داشتیم باهاش حرف میزدیم

-گفت:وقتی داشتن شعور رو تقسیم میکردن نمیدونم بچه های کلاس شما کجا بودن؟

میخواستم بهش عرض کنم شما با من به شخصه 5 مرتبه برخورد نداشتی بعد  اونوقت  از کجا فهمیدی که همه ی بچه های ما بیشعورند ؟؟؟!!!  این حرفمو خوردم . فقط هضم این مطلب برام مشکل بود چون تا اون لحظه برا این استاد ارزش زیادی قائل بودم . وقتی برا یکی ارزش قائلی و اونو توی ذهنت میذاریش توی دایره ی افراد ویژه . دیگه توقع بعضی حرف ها و بعضی کار هارو ازش نداری . اون برات یه ادم ویژه اس. و وقتی یه حرف یا یه حرکت غیر متعارف ازش میبینی . برات مهم نیست چرا اون این اینکار رو انجام داده!!! این اذیتت میکنه که چرا تو ایشون رو تو اون دایره تو ذهنت راه دادی . و گذاشتی جز افراد ویژه ی ذهنت  بشه . بعدش حس میکنی تفکراتت و شناختت از ادما غلط هست و میای تعمیمش بدی . که تنها چیزی که برات میمونه یه  سردرد شدید هستش.


روزای سختی هم میگذره . هرگز به خودم اجازه نمیدم با بقیه اینطور برخورد کنم . حالا هرکی هرجور برخوردی میخواد با من داشته باشه.شخصیت خودم برا خودم با اررزش تره تا نوع رفتار اون فرد.ولی سعی کنیم این روزا به رفتارامون بیشتر توجه کنیم به حرفامون بیشتر تر .



لئن شکرتم لازیدنکم


در پناه حق

27/تیرماه/95

صبح هفتم رمضان 1441؛ شروعی دوباره

حال و هوای بعد از امتحان (پایان بخش ارتوپدی 28.9.97)

من بدون مامان بزرگ !

یه ,تو ,حرف ,ولی ,اون ,رو ,با گوشی ,این روزا ,باهاش حرف ,داشتیم باهاش ,حرف میزدیم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد آموزشهای فنی حرفه ای و زبان اصفهان دانلود کتاب ریاضی عمومی 1 فرامرزی جاذبه های گردشگری و توریستی از سراسر دنیا مرکز تخصصی کاشت مژه هانا گاه نوشته‌های من درسان جام یادگیری زبان انگلیسی از پایه فی‌فی از خوشحالی زوزه می‌کشد. قطره بارانی